۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

روژ لب...

رژ لب قرمزی رو که امروز خریدم میزنم و نگاهی به آینه میندازم و با لبخندی از رضایت لباسهای چرک رو برمیدارم که ببرم زیر زمین بشورم. در آسانسور که باز میشه چهار تا مرد گنده که معلومه ساکنان ساختمون ما نیستند روبروم ظاهر میشن. با دو دلی سوار میشم. در حالیکه به زبانی صحبت میکنند که من نمیفهمم ولی نگاهشون به منه.

خودم رو توی دادگاه تصور میکنم که جلوی قاضی مرد ایستادم و اون از من میپرسه موقع تجاوز چی پوشیده بودی و من جواب میدم روژ لب قرمز. و اون نگاهی معنادار به من میندازه  و میگه چرا یک نفر باید برای رفتن به زیر زمین و شستن لباس روژلب قرمز بزنه؟ فکر نمیکنی ظاهر نامناسبی داشتی؟ و من شکه به قاضی خیره میشم و جوابی نمیدم.

با روژ لب قرمزم برگشتم و نشستم جلوی مانیتور در حالیکه لباسهام دارم شسته میشه. و با خودم فکر میکنم که فکر تجاوز وحشتناکتر بود یا اینکه قاضی فکر میکرد که من مستحقش بودم؟